حال مدتهاست که دیگر نامه ای به مقصد نمی رسد ....
حال بعد از آن همه سال .... بعد از آن همه دوری هوس دزدیدن قلب من باز خوره جانت شده است....
بویش را می شنوم!! .... بوی تلخ عطر آشنای تو .. !!!!
پس بگو که قرار است باز تو از این نزدیکی ها گذر کنی و من نمی دانستم....!!!!
یکی نیست که تو را بگوید ..که تو!!! این همه مدت که سایه سنگین سکوت ، بلای سبکی روح خسته ام شده بود
کجا بودی ؟!!! ....
باید بگویم که خیلی دیر آمده ای ..... !!! باز دلت می خواهد گریه کنی ...!!! صبر کن مگر نمی بینی هوا بارانیست !!!
آموخته ام برای زخم هایی که بر دلم گذاشته ای پیش هیچ کیکاووسی گردن کج نکنم....!!
زخم بر دلم دارم و خدا نمک بر زخم هایم می پاشد .... من پیچ و تاب میخورم و دیگران گمانشان است که میرقصم!!!
من این پیچ و تاب را دوست دارم ... زیرا به یاد می آورم مثل تو سنگ نیستم،چوب نیستم،خشت نیستم وانسانم...
دلم می گوید از جانت دست بردار ولی از زخم دلت نه!!!زیرا که زخم در پی نوشداروست...وگرنه عشق نخواهی
یافت ... و اگر عشق نخواهی خدایی نخواهی دید .... خدا در همین نزدیکی هاست .... اینجا مرز تنهایی است و
من....!!!
پ . ن : هر روز که می گذرد یک قدم به مرگ و قیامت نزدیک تر می شوم ... به خدا چه طور؟؟؟؟
|